اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟ ( شهراد میدری )

 

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی!

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز!
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

شانه های خوشتراشت تخته سنگ مرمری
با شلال گیسوانت آبشاری داشتی

دلبری های تو نوبر، سایه سارت از حریر
چشمهای سبز و لبهای اناری داشتی

غرق در سمفونی زیبایی ات تن/بور تو
میزد ابرویت کمان/چه، موی تاری داشتی

گلنراقی بر لبت میخاند هی "من را ببوس"
از جوانی های حسرت یادگاری داشتی

شور شیرین ات درآورده دمار از هرچه سنگ
از سر فرهاد و تیشه، کوهساری داشتی

بند می آمد نفس های من از زیبایی ات
ماه بودی و پلنگ خوش شکاری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان!
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیر انداختی و گفتی آهسته سلام
لب فرو بستی نگاه شرمساری داشتی

خاستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه! نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش میکشیدی آه و میگفتی ببخش
سر به دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

مست آغوشم دهانت بوی تند بوسه داشت
با چنین مستی ولی چشم خماری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

رفتی و ناباورانه من کنار پنجره
عطر باران بود و بر شیشه بخاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش میشد باز در خابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن.. سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی

 

 

"شهراد میدری"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.