اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم( شهراد میدری )

غزلی در حال و هوای روزهای بی برگشت دبستان:

 

یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم
دفتر ِ خط خورده ی ِ مشق ِ الفبا داشتیم

کفشهایی وصله دار و کوچک و شاید گِلی
یک دل اما بی نهایت مثل ِ دریا داشتیم

صبح میشد عطر ِ نان ِ تازه و چای و پنیر
سفره ای هرچند ساده.. دلخوشی ها داشتیم

زندگی یک ده ریالی بود در دست ِ پدر
پول ِ توجیبی که نه، انگار دنیا داشتیم

بوسه ی پُر مهر مادر وقت ِ رفتن هایمان
راه ِ خانه تا دبستان شور و غوغا داشتیم

نم نم ِ باران که میشد مثل ِ گنجشکان ِ خیس
از پی ِ هم می دویدیم و تماشا داشتیم

برگ بود و خش خش و بابای ِ پیر ِ مدرسه
باز هم پاییز ِ رنگارنگ و زیبا داشتیم

زنگ بود و صبحگاه و صف گرفتن هایمان
ناظم و یک خط کش و دلواپسی ها داشتیم

باز هم بوی ِ گچ و تخته سیاه و نیمکت
تا معلم تو میامد شوق ِ برپا داشتیم

شور حاضر، شوق حاضر، عشق حاضر، غم؟ نبود
باز حاضر غایبی دستی به بالا داشتیم

درمیاوردیم دفترهایمان از توی ِ کیف
مشق ِ شب هایی پُر از تصمیم ِ کبرا داشتیم

ریزش ِ کوه و قطار و ریز علی ِ مهربان
آتش ِ پیراهنش در سوز ِ سرما داشتیم

مُهرهای آفرین صد آفرین یادش بخیر
دفتری از بیست های ِ زنگ ِ املا داشتیم

باز نقاشی و یک جعبه مداد ِ رنگ رنگ
خانه ای با دودکش آن سوی ِ رویا داشتیم

"علم بهتر بود یا ثروت" نوشتن هایمان
آرزوهای ِ قشنگی زنگ ِ انشا داشتیم

زنگ ِ تفریح و هیاهو در حیاط ِ مدرسه
شوق ِ بازیگوشی دارا و سارا داشتیم

زنگ ِ قبلی قهر شاید بر سر ِ آلوچه ای
زنگ ِ بعدی آشتی.. در قلب ِ هم جا داشتیم

نامهای ِ یادگاری ِ کج و کوله چه شد؟
دزدکی بر نیمکت ها حق ِ امضا داشتیم

مثل ِ برق و باد رد شد کودکی هامان چه زود
خاب ِ شیرین بود شاید آنچه را ما داشتیم

کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزها
کاش در آن نیمکت ها همچنان جا داشتیم

 

شهراد میدری

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه ( شهراد میدری )

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه 
بی تو هر ثانیه ای را بشمارم، به تو چه

عشق من میکشد این گونه پلنگت باشم 
دل به مهتاب تو هر شب بسپارم، به تو چه

مست در آینه پلکی بزن، انگور بریز 
من که بی جرعه ی چشم تو خمارم به تو چه

دل من هرچقدر تنگ تو باشد باشد 
به درک اینهمه بی صبر و قرارم، به تو چه

بوسه از سیب لبت قند خیالم شد باز 
نیوتن هستم و افتاده فشارم، به تو چه

چه بخاهی چه نخاهی همه ی من شده ای 
همه ی زندگی و دار و ندارم، به تو چه

تو که یک بار به من شانه ندادی هرگز 
روی دیوار اگر سر بگذارم به تو چه

تو به دیوانگی ام هرچه دلت خاست بخند 
من اگر گریه کنم اشک ببارم به تو چه

دلخوش زندگی ات هستی و یارت، خب باش 
گیرم اصلن که کسی جز تو ندارم به تو چه

اصلن این گونه دلم خاسته، عیبی دارد؟ 
لب اگر بر لب عکست بگذارم به تو چه

دیر یا زود به عشق تو فرو خاهم ریخت 
می برد باد از این شهر، غبارم به تو چه

لب فرو بستم و یک عمر نگفتم حرفی 
جز همین شعر که بر سنگ مزارم.. به تو چه

 

"شهراد میدری"

کودکی که تکیه بر دیوار دارد بعد از این( شهراد میدری )

کودکی که تکیه بر دیوار دارد بعد از این
در نگاهش غصه ی بسیار دارد بعد از این

زیر پایش کارتن، در یک پیاده روی خیس
آسمان هم از لجش رگبار دارد بعد از این

یک ترازوی شکسته سهم او از دلخوشی ست
بغض سنگینی که با او کار دارد بعد از این

سیری ِ یک شهر را بر دوش آهش میکشد
سکه ای ناچیز از هر بار دارد بعد از این

چشمهای التماسش خیره بر هر رهگذر
با نگاه خسته اش اصرار دارد بعد از این

عابران در رفت و آمد، پرشتاب و بی خیال
او که سر بر شانه ی دیوار دارد بعد از این

آه از دنیا که شد سقف اش به روی او خراب
حس جا ماندن ته آوار دارد بعد از این

دور از چشمان عکسی که به خانه برنگشت
توی جیب کوچکش سیگار دارد بعد از این

دفتری با جلد پاره، یک مداد و یک کتاب
مشق هایی که غلط، بسیار دارد بعد از این

آب.. بابا ! نان چه شد؟ مانده ست " آ " یت بی کلاه
یک زمستان سوز لاکردار دارد بعد از این

"مرد که گریه.. " که گفته؟! گریه کن بر زندگی
زندگی که روی نکبت بار دارد بعد از این

هق هق پنهان مادر.. مرد صاحبخانه هیز..
همچنان این دردها تکرار دارد بعد از این

 

*شهراد میدری*

آمدی گریه کنی شعر بخانی بروی ( شهراد میدری )

 

آمدی گریه کنی شعر بخانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خاستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خاستی عین قضات همه/دانی بروی

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخانی بروی

 


"شهراد میدری"


  ادامه مطلب ...

گلی در باد می چینم که تا شیراز بفرستم( شهراد میدری )

 

گلی در باد می چینم که تا شیراز بفرستم
برای تو به دست اولین پرواز بفرستم

خیابان شر و شورت - ته بن بست دل دادن
کد ِ پستی آغوشت، دو بوسه باز بفرستم

کشم از دورها دستی "الاهه" روی موهایت
چه میشد با نسیم امشب برایت ناز بفرستم؟

بدون حرکتی مات توام در بازی عشقت
چرا دیگر به سوی قلعه ات سرباز بفرستم؟

شبم این روزها آن قدر دارد می نوازد تار
که باید از پس اجرای آن شهناز بفرستم

بم زیر صدایم شهرتان را لرزه میریزد
اگر گلپونه های وحشی آواز بفرستم

تمام آرزویش دیدنم در رخت دامادی ست
اجازه میدهی تا مادرم را باز بفرستم؟

امان از دست تو همشهری حافظ که من باید
به شوقت شعر پشت شعر تا شیراز بفرستم

 

 

"شهراد میدری"

گیسوانت را بباف، این باد هم شد زندگی؟( شهراد میدری )

گیسوانت را بباف، این باد هم شد زندگی؟
های و هوی اینهمه فریاد هم شد زندگی؟

مطمئنم در پی ویران شدن های منی
بامرام! آخر بگو بیداد هم شد زندگی؟

حرص دارم میخورم از بی خیالی های تو
خود بگو این "ح" و "ر" و "صاد" هم شد زندگی؟

گور بابای دل من خب بسوزانش ولی
اینهمه آتش زدن در باد هم شد زندگی؟

ترکمن بانو! چرا در/بند تهران نیستی؟
رفت و آمدهای عشق آباد هم شد زندگی؟

شور شیرین تو تکراری شده دیگر بس است
دلبری با تیشه ی فرهاد هم شد زندگی؟

از قشنگی های خود دیگر نگو با آینه
دوستی با آه این همزاد هم شد زندگی؟

یا نیا از خانه بیرون یا نشو این قدر ماه
در هراس از گشت بی ارشاد هم شد زندگی؟

قتلها زنجیره ایّ موی خودمختار توست
هی فروپاشی از این جلاد هم شد زندگی؟

با قفس خو کن عزیزم، پرگشودن های تو
در هوایی اینچنین آزاد هم شد زندگی؟

خش به خش پرسه نزن در خاب من پاییز را
برگ برگی که زمین افتاد هم شد زندگی؟

دلخوش این لایک کردن ها و کامنتت نباش
عاشقی با شعر و با شهراد هم شد زندگی؟

 

"شهراد میدری"

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟ ( شهراد میدری )

 

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی!

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز!
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

شانه های خوشتراشت تخته سنگ مرمری
با شلال گیسوانت آبشاری داشتی

دلبری های تو نوبر، سایه سارت از حریر
چشمهای سبز و لبهای اناری داشتی

غرق در سمفونی زیبایی ات تن/بور تو
میزد ابرویت کمان/چه، موی تاری داشتی

گلنراقی بر لبت میخاند هی "من را ببوس"
از جوانی های حسرت یادگاری داشتی

شور شیرین ات درآورده دمار از هرچه سنگ
از سر فرهاد و تیشه، کوهساری داشتی

بند می آمد نفس های من از زیبایی ات
ماه بودی و پلنگ خوش شکاری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان!
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیر انداختی و گفتی آهسته سلام
لب فرو بستی نگاه شرمساری داشتی

خاستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه! نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش میکشیدی آه و میگفتی ببخش
سر به دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

مست آغوشم دهانت بوی تند بوسه داشت
با چنین مستی ولی چشم خماری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

رفتی و ناباورانه من کنار پنجره
عطر باران بود و بر شیشه بخاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش میشد باز در خابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن.. سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی

 

 

"شهراد میدری"

یک درشکه، سنگفرش خیس طهران قدیم( شهراد میدری )

 

یک درشکه، سنگفرش خیس طهران قدیم
سورچی و رپ رپ اسب شتابان قدیم

عطر عشق و مهربانی و صفا و سادگی
عطر خیس کاهگل با طعم باران قدیم

چشمهایی سرمه ای در زیر توری سپید
ماه خاتون سراپا ناز دوران قدیم

بقچه ی پولک نشان ترمه دوز ریز بافت
عشق را سوغاتی آورده ست مهمان قدیم

نرده های دور تا دور تمام خانه ها
خاطراتی از جوانی در شمیران قدیم

قار قار هر کلاغی که خوشآمدگوی توست
فرش راهت میکند برگ درختان قدیم

میرسی از راه، شاید خاب می بینم عزیز !
نور میریزد نگاهت در شبستان قدیم

ناز کن با ناز بالش های مروارید دوز
روی مبلی مخملی چیده در ایوان قدیم

می نشیند روی تختش چشم در چشمان تو
ناصرالدین شاه عاشق روی قلیان قدیم

دم کشیده چای قوری، آه.. عشق السلطنه !
میل داری قندپهلو چای فنجان قدیم؟

لاله زار و عشق های واقعی یادش به خیر
یک گرامافون و یک صفحه "قمر" خان قدیم

آلبوم عکس زن پیری که میگرید غروب:
برنخاهد گشت دیگر روزگاران قدیم

 

 

"شهراد میدری"

باید به دلت دل بسپارم که ببارم ( شهراد میدری )

باید به دلت دل بسپارم که ببارم
آنقدر تو را دوست بدارم که ببارم

در تاب و تب دیدنت آرام نگیرم
هر ثانیه قرنی بشمارم که ببارم

عشق آمده و خانه خرابی چه قشنگ است
کرده ست غم و درد نثارم که ببارم

من خسته ترین ابر زمستانم و اینک
افتاده به شوق تو گذارم که ببارم

چشمان تو با نیم نگاهی زده آتش
چون صاعقه ای دار و ندارم که ببارم

سارا ! بتکان شاخه ی تنهایی من را
آنقدر ترک خورده انارم که ببارم

بی چتر بیا تنگ غروبی به سراغم
بنشین پس از عمری به کنارم که ببارم

دلتنگی من تا به ابد دامنه دارد
بگذار ببارم که ببارم که ببارم ..

 

"شهراد میدری"

مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی( شهراد میدری )

مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی
شور در سر داری و داری جوانی میکنی

مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت میکنم
دورترها می نشینی نغمه خانی میکنی

تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی میکنی

من نمیدانم چرا وقتی قرار بوسه نیست
باز هم لبهای خود را ارغوانی میکنی

مطمئن هستم برای کشتن من اینچنین
پلکها را تیر و ابرو را کمانی میکنی

روز روشن بافه بافه شانه بر مو میکشی
روی هم میریزی و با شب تبانی میکنی

تا میایم بیخیال گریه ی هر شب شوم
با خیالت میرسی پادرمیانی میکنی

خود بگو اصلن چه معنی میدهد این کارها
آخرش از دست خود، من را روانی میکنی

عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده
بس که هر شب شعری از من بایگانی میکنی

 

 

"شهراد میدری"