"به مناسبت بیست مهر، زادروز
حضرت حافظ شیراز:"
**
سمرقند و بخارای قدیم است
پُر از مجنون و لیلای قدیم است
مرا با خود ببر تا "حافظیه"
دلم تنگ غزلهای قدیم است
شهراد میدری
سرانجام، آخر کاری رسیدند
پس از عمری وفاداری رسیدند
دو خاکستر، دو نخ، آرام، خاموش
به هم در زیرسیگاری رسیدند
شهراد میدری
خلیج نقره ای تنگ غروبم
رفیق موج های پایکوبم
پُرم از هرچه زورق های خالی
دهاتی زاده ای اهل جنوبم
شهراد میدری
چه شبهایی که تنها سر نکردم
اجاق ماه، خاکستر نکردم
جسد با موج ها آمد به ساحل
خودم بودم ولی باور نکردم
شهراد میدری
به سمت دورهای دور می برد
به قرن چندم انگور می برد
قطاری می گذشت از چشم هایت
مرا با خود به نیشابور می برد
شهراد میدری
دلی تنگ و سکوتی مخملی هست
کنار پنجره یک صندلی هست
شب است و با تو دارم میزنم حرف
تو دیگر نیستی، باران ولی هست
شهراد میدری
تویی زیباترین رازی که فاشی
بلورین پیکری و خوشتراشی
چنین نازی و نازک، ترس دارم
که با یک بوسه ام از هم بپاشی
شهراد میدری
نت فواره و حوض و حیاط است
صدای نم نم شعری که مات استدو کفش خیس باران من و تو
هوا "یادش به خیر" خاطرات است
شهراد میدری
خرامان رقص و سازت را کشیده
نگاه غرق رازت را کشیده
صدای پای نقاشی میاید
نمیدانم که نازت را کشیده
شهراد میدری
رها از اینهمه فریاد باشد
شب خود را ببافد، شاد باشد
به موهایت بگو دنیا بهم ریخت
کمی کمتر به فکر باد باشد
شهراد میدری
کماندار و زره پوشیده در خاک
هزاران جمجمه پوسیده در خاک
منم یک امپراتور فراموش
تمام لشکرم خابیده در خاک
شهراد میدری
شب شلاق مویت درد دارد
دو ابرویت سلاح سرد دارد
خیالت غیر قانونی ست عشقم !
نگاهی هم به تو پیگرد دارد
شهراد میدری
ببندی هی به تیرم هم مهم نیست
کنی هر شب اسیرم هم مهم نیست
لبت وقتی که رستاخیز بوسه ست
در آغوشت بمیرم هم مهم نیست
شهراد میدری
به زیر نازک تورش درآورد
سر از کندوی زنبورش درآورد
عسل گفتم نگفتم تا به این قدر
لب شیرین تو شورش درآورد
شهراد میدری
به گوشی خیره، فکر زنگ باشی
حسود دلخوشی سنگ باشی
چه میفهمی خدا دردم چه دردی ست
تو آدم نیستی دلتنگ باشی
شهراد میدری