اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

بی پشت و پناهی چه بخاهی چه نخاهی ( شهراد میدری )

بی پشت و پناهی چه بخاهی چه نخاهی 
محکوم به آهی چه بخاهی چه نخاهی

دلتنگی و هر ثانیه یک قرن شکنجه ست 
هی خیره به راهی چه بخاهی چه نخاهی

هرچند که او رفته ولی بر در و دیوار 
جا مانده نگاهی چه بخاهی چه نخاهی

باید که لگدکوب شود خوشه ی بغضت 
انگور سیاهی چه بخاهی چه نخاهی

دیوانه که باشی به خیالی که میاید 
دلواپس ماهی چه بخاهی چه نخاهی

یک عکس زمین میزندت کنج همین قاب 
گاهی به نگاهی چه بخاهی چه نخاهی

از خاطره غم مانده و از عشق همین شعر 
از یاد تو آهی چه بخاهی چه نخاهی

 

"شهراد میدری"

پشت ِ زمین لرزید و نخل ِ بی سری افتاد( شهراد میدری )

پشت ِ زمین لرزید و نخل ِ بی سری افتاد
دیوار کوتاه آمد و روی ِ دری افتاد

سقفی کمانی شد، کشید از درد پشتش تیر
با تیرهایش بی هدف بر بستری افتاد

سنگی نشد بر سنگ بند و بند بند ِ دل
لرزید و چکه چکه از چشم ِ تری افتاد

هق هق صدای ِ گریه ای پیچید زیر ِ خاک
یک شانه ی ِ مردانه لرزان بر سری افتاد

دریا سراسیمه دوید و پا برهنه موج
توفان شد و بر صخره های ِ بندری افتاد

آواره ی ِ آوارها چشمان ِ خیس ِ ماه
فانوسکی پت پت کنان پشت ِ دری افتاد

روبان ِ مشکی دور ِ رز، پروانه ها مبهوت
از شمعدان ِ نقره شمع ِ دیگری افتاد

لرزید قاف و شاهنامه آخرش بد شد
سیمرغ شد دود و از او تنها پری افتاد

هرجای ِ خاکم دست بگذارم فقط زخم است
در طالع ِ هر استخانی خنجری افتاد

یک پیرزن نالید و قلیانش پر از آتش
وارونه شد در چاله ی ِ خاکستری افتاد

از دور می آید صدای ِ شروه ی ِ "فایز"
شاید که او هم یاد ِ "دلبر دلبر"ی افتاد*

با لهجه ی دشتی تمام ِ خاک می گرید:
"آخ تا کیامت داخ تو هر جیگری افتا" *

"دی رودم ای دی رود، ای کروون ِ کد بالات"
با گریه بر روی ِ عزیزش مادری افتاد

نه، نه ! زمین سیاره ی ِ خوبی نبود اصلن
باید به فکر ِ کهکشان ِ دیگری افتاد

دنیا برای ِ عاشقی جای ِ قشنگی نیست
شاید قرار ِ ما به صبح ِ محشری افتاد

شاید خدا با این سکوت ِ تلخ، شرمنده ست
از اینکه فکر ِ قصه ی ِ ویرانگری افتاد

این شعر هم هر واژه اش یک تکه آوار است
یک اتفاق ِ تلخ که در دفتری افتاد

 

"شهراد میدری"

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه ( شهراد میدری )

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه 
بی تو هر ثانیه ای را بشمارم، به تو چه

عشق من میکشد این گونه پلنگت باشم 
دل به مهتاب تو هر شب بسپارم، به تو چه

مست در آینه پلکی بزن، انگور بریز 
من که بی جرعه ی چشم تو خمارم به تو چه

دل من هرچقدر تنگ تو باشد باشد 
به درک اینهمه بی صبر و قرارم، به تو چه

بوسه از سیب لبت قند خیالم شد باز 
نیوتن هستم و افتاده فشارم، به تو چه

چه بخاهی چه نخاهی همه ی من شده ای 
همه ی زندگی و دار و ندارم، به تو چه

تو که یک بار به من شانه ندادی هرگز 
روی دیوار اگر سر بگذارم به تو چه

تو به دیوانگی ام هرچه دلت خاست بخند 
من اگر گریه کنم اشک ببارم به تو چه

دلخوش زندگی ات هستی و یارت، خب باش 
گیرم اصلن که کسی جز تو ندارم به تو چه

اصلن این گونه دلم خاسته، عیبی دارد؟ 
لب اگر بر لب عکست بگذارم به تو چه

دیر یا زود به عشق تو فرو خاهم ریخت 
می برد باد از این شهر، غبارم به تو چه

لب فرو بستم و یک عمر نگفتم حرفی 
جز همین شعر که بر سنگ مزارم.. به تو چه

 

"شهراد میدری"

آمدی گریه کنی شعر بخانی بروی ( شهراد میدری )

 

آمدی گریه کنی شعر بخانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خاستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خاستی عین قضات همه/دانی بروی

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخانی بروی

 


"شهراد میدری"


  ادامه مطلب ...

گلی در باد می چینم که تا شیراز بفرستم( شهراد میدری )

 

گلی در باد می چینم که تا شیراز بفرستم
برای تو به دست اولین پرواز بفرستم

خیابان شر و شورت - ته بن بست دل دادن
کد ِ پستی آغوشت، دو بوسه باز بفرستم

کشم از دورها دستی "الاهه" روی موهایت
چه میشد با نسیم امشب برایت ناز بفرستم؟

بدون حرکتی مات توام در بازی عشقت
چرا دیگر به سوی قلعه ات سرباز بفرستم؟

شبم این روزها آن قدر دارد می نوازد تار
که باید از پس اجرای آن شهناز بفرستم

بم زیر صدایم شهرتان را لرزه میریزد
اگر گلپونه های وحشی آواز بفرستم

تمام آرزویش دیدنم در رخت دامادی ست
اجازه میدهی تا مادرم را باز بفرستم؟

امان از دست تو همشهری حافظ که من باید
به شوقت شعر پشت شعر تا شیراز بفرستم

 

 

"شهراد میدری"

گیسوانت را بباف، این باد هم شد زندگی؟( شهراد میدری )

گیسوانت را بباف، این باد هم شد زندگی؟
های و هوی اینهمه فریاد هم شد زندگی؟

مطمئنم در پی ویران شدن های منی
بامرام! آخر بگو بیداد هم شد زندگی؟

حرص دارم میخورم از بی خیالی های تو
خود بگو این "ح" و "ر" و "صاد" هم شد زندگی؟

گور بابای دل من خب بسوزانش ولی
اینهمه آتش زدن در باد هم شد زندگی؟

ترکمن بانو! چرا در/بند تهران نیستی؟
رفت و آمدهای عشق آباد هم شد زندگی؟

شور شیرین تو تکراری شده دیگر بس است
دلبری با تیشه ی فرهاد هم شد زندگی؟

از قشنگی های خود دیگر نگو با آینه
دوستی با آه این همزاد هم شد زندگی؟

یا نیا از خانه بیرون یا نشو این قدر ماه
در هراس از گشت بی ارشاد هم شد زندگی؟

قتلها زنجیره ایّ موی خودمختار توست
هی فروپاشی از این جلاد هم شد زندگی؟

با قفس خو کن عزیزم، پرگشودن های تو
در هوایی اینچنین آزاد هم شد زندگی؟

خش به خش پرسه نزن در خاب من پاییز را
برگ برگی که زمین افتاد هم شد زندگی؟

دلخوش این لایک کردن ها و کامنتت نباش
عاشقی با شعر و با شهراد هم شد زندگی؟

 

"شهراد میدری"

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟ ( شهراد میدری )

 

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی!

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز!
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

شانه های خوشتراشت تخته سنگ مرمری
با شلال گیسوانت آبشاری داشتی

دلبری های تو نوبر، سایه سارت از حریر
چشمهای سبز و لبهای اناری داشتی

غرق در سمفونی زیبایی ات تن/بور تو
میزد ابرویت کمان/چه، موی تاری داشتی

گلنراقی بر لبت میخاند هی "من را ببوس"
از جوانی های حسرت یادگاری داشتی

شور شیرین ات درآورده دمار از هرچه سنگ
از سر فرهاد و تیشه، کوهساری داشتی

بند می آمد نفس های من از زیبایی ات
ماه بودی و پلنگ خوش شکاری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان!
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیر انداختی و گفتی آهسته سلام
لب فرو بستی نگاه شرمساری داشتی

خاستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه! نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش میکشیدی آه و میگفتی ببخش
سر به دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

مست آغوشم دهانت بوی تند بوسه داشت
با چنین مستی ولی چشم خماری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

رفتی و ناباورانه من کنار پنجره
عطر باران بود و بر شیشه بخاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش میشد باز در خابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن.. سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی

 

 

"شهراد میدری"

باید به دلت دل بسپارم که ببارم ( شهراد میدری )

باید به دلت دل بسپارم که ببارم
آنقدر تو را دوست بدارم که ببارم

در تاب و تب دیدنت آرام نگیرم
هر ثانیه قرنی بشمارم که ببارم

عشق آمده و خانه خرابی چه قشنگ است
کرده ست غم و درد نثارم که ببارم

من خسته ترین ابر زمستانم و اینک
افتاده به شوق تو گذارم که ببارم

چشمان تو با نیم نگاهی زده آتش
چون صاعقه ای دار و ندارم که ببارم

سارا ! بتکان شاخه ی تنهایی من را
آنقدر ترک خورده انارم که ببارم

بی چتر بیا تنگ غروبی به سراغم
بنشین پس از عمری به کنارم که ببارم

دلتنگی من تا به ابد دامنه دارد
بگذار ببارم که ببارم که ببارم ..

 

"شهراد میدری"

پریشان گیسو و حالی به حالی ست ( شهراد میدری )

 

پریشان گیسو و حالی به حالی ست
دو دل هستم حقیقی یا خیالی ست

زنی در شعرهایم میرود راه
نمیدانم که هست اما شمالی ست

 

"شهراد میدری"

جهان آغاز خاهد* شد به دستم( شهراد میدری )

 

جهان آغاز خاهد* شد به دستم
پر از آواز خاهد شد به دستم

حسابی خوش به حال تکمه ی تو
که یک شب باز خاهد شد به دستم

 

"شهراد میدری"

*خواهد

چه بارانها چک و چک قصه میگفت ( شهراد میدری )

 

چه بارانها چک و چک قصه میگفت
از ابلیس و ملائک قصه میگفت

سماور نفتی و مادربزرگی
که با هر چایی اش یک قصه میگفت

 

"شهراد میدری"

نگاهی، گریه ای، آهی عزیزم( شهراد میدری )

 

نگاهی، گریه ای، آهی عزیزم!
سکوتی، شعر کوتاهی عزیزم!

دلم خیلی برایت میشود تنگ
سر خاکم بیا گاهی عزیزم!

 

"شهراد میدری"

به گرمای رطب هایت میایم( شهراد میدری )

 

به گرمای رطب هایت میایم
به شوق تاب و تب هایت میایم

برای بوسه ای با طعم کارون
به خوزستان لب هایت میایم

 

"شهراد میدری"

خراب و مست و پاتیل شرابند ( شهراد میدری )


خراب و مست و پاتیل شرابند

به دور از چشمهای آفتابند

شکار من دو خرگوش سفیدی
که روی سینه ی برف تو خابند*

 

"شهراد میدری"

خدای خانگی را دوست دارم( شهراد میدری )

 

خدای خانگی را دوست دارم
تو و ویرانگی را دوست دارم

اگر عاشق شدن این است باشد
من این دیوانگی را دوست دارم

 

"شهراد میدری"