کودکی که تکیه بر دیوار دارد بعد از این
در نگاهش غصه ی بسیار دارد بعد از این
زیر پایش کارتن، در یک پیاده روی خیس
آسمان هم از لجش رگبار دارد بعد از این
یک ترازوی شکسته سهم او از دلخوشی ست
بغض سنگینی که با او کار دارد بعد از این
سیری ِ یک شهر را بر دوش آهش میکشد
سکه ای ناچیز از هر بار دارد بعد از این
چشمهای التماسش خیره بر هر رهگذر
با نگاه خسته اش اصرار دارد بعد از این
عابران در رفت و آمد، پرشتاب و بی خیال
او که سر بر شانه ی دیوار دارد بعد از این
آه از دنیا که شد سقف اش به روی او خراب
حس جا ماندن ته آوار دارد بعد از این
دور از چشمان عکسی که به خانه برنگشت
توی جیب کوچکش سیگار دارد بعد از این
دفتری با جلد پاره، یک مداد و یک کتاب
مشق هایی که غلط، بسیار دارد بعد از این
آب.. بابا ! نان چه شد؟ مانده ست " آ " یت بی کلاه
یک زمستان سوز لاکردار دارد بعد از این
"مرد که گریه.. " که گفته؟! گریه کن بر زندگی
زندگی که روی نکبت بار دارد بعد از این
هق هق پنهان مادر.. مرد صاحبخانه هیز..
همچنان این دردها تکرار دارد بعد از این
*شهراد میدری*