اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

بیقرار آمدی اما به قراری که نبود ( شهراد میدری )

 

بیقرار آمدی اما به قراری که نبود 
ماه شهناز شدی در شب تاری که نبود

قد و بالای تو از ناز بنان برمی گشت 
مو پریشان و پشیمان بهاری که نبود

چتر بستی و نشستی چه سراپایت خیس 
روی قالیچه ی گلفرش اناری که نبود

صندلی بود، غزل بود، گل سرخ تو بود 
چشمهای تو ولی لحظه شماری که نبود

بغض کردی و پر از گریه سلامی گفتی 
دستی از مهر کشیدی به غباری که نبود

پلک وا کردم و با آه جوابت دادم 
آه جانسوخته ی مرد دچاری که نبود

در بغل تنگ گرفتی و مرا بوسیدی 
ریخت انگور به رگهای خماری که نبود

نم نم آرام، خدا داشت پیانو میزد 
شیشه ی پنجره ی خیس و بخاری که نبود

لحظه ی تلخ خداحافظی از راه رسید 
چشم ما خیره به هم آخر کاری که نبود

رفتی و هق هق تو توی خیالم پیچید 
اشک جا مانده ی تو روی مزاری که نبود

عشق تاوان گره خوردن آه من و توست 
بین تنهایی یک عاشق و یاری که نبود

 

 

"شهراد میدری"