چه طناز و لوند، امواج دریا
شدند از جا بلند، امواج دریا
گذشت از خط پایان لاک پشتی
برایش کف زدند امواج دریا
شهراد میدری
کشاورزند و داس کهنه دارند
دو کفش بی کلاس کهنه دارند
خجالت می کشم از کودکانی
که سال نو لباس کهنه دارند
شهراد میدری
خمیده، خسته و بی تاب، بیرون
بدون کفش و بی جوراب، بیرونهزاران روح، شب وقتی که خابیم*
به گریه می زنند از قاب، بیرون
شهراد میدری
چه نازی دارد آواز بنانت
پُر از موسیقی بوسه دهانت
تن ات تنبور و چشمان تو قانون
کمانچه می نوازد ابروانت
شهراد میدری
سماور ، پنجره ، پرده.. من و تو
بخار و عطر گسترده.. من و تو
دو قو بر روی قوری گرم آواز
دو فنجان چای دم کرده ، من و تو
شهراد میدری
هوا معمولی و .. نم نم نمیزد
دلی از مهربانی دم نمیزد
جنازه.. گربه ای توی خیابان
کسی یک نیش ترمز هم نمیزد
شهراد میدری
مترسک پا به پایش گریه می کرد
برای جوجـه هایش گریه می کرد
به یاد سفره ی خالی گنجشــک
دو چشـم لوبیایش گریه می کرد
شهراد میدری
چه می جویی به غیر از درد، اینجا؟
به غیر از برگهایی زرد، اینجا؟
نزن ای دارکوب ! این قدر هی در
کسی در وا نخاهد* کرد اینجا
شهراد میدری
به تو در توی باغی دعوتم کن
به شعر بی سراغی دعوتم کن
برایم یک بلیت برگ بفرست
به کنسرت کلاغی دعوتم کن
شهراد میدری
اتاقش را پر از هرچه خوشی کرد
پر از کنسرت های چاوشی کرد
خبر ساده ست تیتر صبح فردا:
"حسین میدری" هم خودکشی کرد
شهراد میدری
شبی بی ماه، مد خاهم* شد و رفت
رها از خوب و بد خاهم شد و رفت
در از تو قفل خاهم کرد و آن گاه
از این دیوار رد خاهم شد و رفت
شهراد میدری
تب و لرز گسل می گیرم امشب
شر و شور غزل می گیرم امشب
خداحافظ.. برای آخرین بار
خودم را در بغل می گیرم امشب
شهراد میدری
هوایی خسته تر از هر غروبی ست
به راهت چشمهای نقره کوبی ست
فقط من هستم و یاد تو امشب
برای گریه کردن وقت خوبی ست
شهراد میدری
دو چشم آبی ات در کاشی افتاد
به دنبالش قلم مو ناشی افتاد
کمال الملک از وقتی تو را دید
به فکر حضرت نقاشی افتاد
شهراد میدری
به مژگان، سیخ سیخی می نویسی
کج و کوله، مریخی می نویسی
مگر اهل کدامین دوره هستی؟
که بر دل خط میخی می نویسی
شهراد میدری