غزلی در حال و هوای روزهای بی برگشت دبستان:
یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم
دفتر ِ خط خورده ی ِ مشق ِ الفبا داشتیم
کفشهایی وصله دار و کوچک و شاید گِلی
یک دل اما بی نهایت مثل ِ دریا داشتیم
صبح میشد عطر ِ نان ِ تازه و چای و پنیر
سفره ای هرچند ساده.. دلخوشی ها داشتیم
زندگی یک ده ریالی بود در دست ِ پدر
پول ِ توجیبی که نه، انگار دنیا داشتیم
بوسه ی پُر مهر مادر وقت ِ رفتن هایمان
راه ِ خانه تا دبستان شور و غوغا داشتیم
نم نم ِ باران که میشد مثل ِ گنجشکان ِ خیس
از پی ِ هم می دویدیم و تماشا داشتیم
برگ بود و خش خش و بابای ِ پیر ِ مدرسه
باز هم پاییز ِ رنگارنگ و زیبا داشتیم
زنگ بود و صبحگاه و صف گرفتن هایمان
ناظم و یک خط کش و دلواپسی ها داشتیم
باز هم بوی ِ گچ و تخته سیاه و نیمکت
تا معلم تو میامد شوق ِ برپا داشتیم
شور حاضر، شوق حاضر، عشق حاضر، غم؟ نبود
باز حاضر غایبی دستی به بالا داشتیم
درمیاوردیم دفترهایمان از توی ِ کیف
مشق ِ شب هایی پُر از تصمیم ِ کبرا داشتیم
ریزش ِ کوه و قطار و ریز علی ِ مهربان
آتش ِ پیراهنش در سوز ِ سرما داشتیم
مُهرهای آفرین صد آفرین یادش بخیر
دفتری از بیست های ِ زنگ ِ املا داشتیم
باز نقاشی و یک جعبه مداد ِ رنگ رنگ
خانه ای با دودکش آن سوی ِ رویا داشتیم
"علم بهتر بود یا ثروت" نوشتن هایمان
آرزوهای ِ قشنگی زنگ ِ انشا داشتیم
زنگ ِ تفریح و هیاهو در حیاط ِ مدرسه
شوق ِ بازیگوشی دارا و سارا داشتیم
زنگ ِ قبلی قهر شاید بر سر ِ آلوچه ای
زنگ ِ بعدی آشتی.. در قلب ِ هم جا داشتیم
نامهای ِ یادگاری ِ کج و کوله چه شد؟
دزدکی بر نیمکت ها حق ِ امضا داشتیم
مثل ِ برق و باد رد شد کودکی هامان چه زود
خاب ِ شیرین بود شاید آنچه را ما داشتیم
کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزها
کاش در آن نیمکت ها همچنان جا داشتیم
شهراد میدری
باد موهای ِ تو را باز بهم میریزد
مست میرقصد و با ناز بهم میریزد
تار در تار چه با شور میاندازد چنگ
نت به نت خلوت ِ هر ساز بهم میریزد
شعر میخاند و می چرخد و پا می کوبد
چین به چین دامنی از راز بهم میریزد
ناله سر میدهد از داغ ِ دل ِ مرغ ِ سحر
شجریانی از آواز بهم میریزد
آنقدر شاخه نباتی تو که با هر غزلت
حافظ و سعدی ِ شیراز بهم میریزد
پلک وا میکنی و چشم ِ تو کارون ِ من است
پلک می بندی و اهواز بهم میریزد
نه فرودی و نه برخاستنی در توفان
باز برنامه ی ِ پرواز بهم میریزد
بازی آغاز شده یا نشده مات ِ توام
قلعه ویران، صف ِ سرباز بهم میریزد
عاشقت بودم و دلتنگ و نمیدانستی
با همین آه، زمین باز بهم میریزد
میرسد شعر به پایان و جهان سردرگم
پازل ِ هستی از آغاز بهم میریزد
"شهراد میدری"
کودکی که تکیه بر دیوار دارد بعد از این
در نگاهش غصه ی بسیار دارد بعد از این
زیر پایش کارتن، در یک پیاده روی خیس
آسمان هم از لجش رگبار دارد بعد از این
یک ترازوی شکسته سهم او از دلخوشی ست
بغض سنگینی که با او کار دارد بعد از این
سیری ِ یک شهر را بر دوش آهش میکشد
سکه ای ناچیز از هر بار دارد بعد از این
چشمهای التماسش خیره بر هر رهگذر
با نگاه خسته اش اصرار دارد بعد از این
عابران در رفت و آمد، پرشتاب و بی خیال
او که سر بر شانه ی دیوار دارد بعد از این
آه از دنیا که شد سقف اش به روی او خراب
حس جا ماندن ته آوار دارد بعد از این
دور از چشمان عکسی که به خانه برنگشت
توی جیب کوچکش سیگار دارد بعد از این
دفتری با جلد پاره، یک مداد و یک کتاب
مشق هایی که غلط، بسیار دارد بعد از این
آب.. بابا ! نان چه شد؟ مانده ست " آ " یت بی کلاه
یک زمستان سوز لاکردار دارد بعد از این
"مرد که گریه.. " که گفته؟! گریه کن بر زندگی
زندگی که روی نکبت بار دارد بعد از این
هق هق پنهان مادر.. مرد صاحبخانه هیز..
همچنان این دردها تکرار دارد بعد از این
*شهراد میدری*
یک درشکه، سنگفرش خیس طهران قدیم
سورچی و رپ رپ اسب شتابان قدیم
عطر عشق و مهربانی و صفا و سادگی
عطر خیس کاهگل با طعم باران قدیم
چشمهایی سرمه ای در زیر توری سپید
ماه خاتون سراپا ناز دوران قدیم
بقچه ی پولک نشان ترمه دوز ریز بافت
عشق را سوغاتی آورده ست مهمان قدیم
نرده های دور تا دور تمام خانه ها
خاطراتی از جوانی در شمیران قدیم
قار قار هر کلاغی که خوشآمدگوی توست
فرش راهت میکند برگ درختان قدیم
میرسی از راه، شاید خاب می بینم عزیز !
نور میریزد نگاهت در شبستان قدیم
ناز کن با ناز بالش های مروارید دوز
روی مبلی مخملی چیده در ایوان قدیم
می نشیند روی تختش چشم در چشمان تو
ناصرالدین شاه عاشق روی قلیان قدیم
دم کشیده چای قوری، آه.. عشق السلطنه !
میل داری قندپهلو چای فنجان قدیم؟
لاله زار و عشق های واقعی یادش به خیر
یک گرامافون و یک صفحه "قمر" خان قدیم
آلبوم عکس زن پیری که میگرید غروب:
برنخاهد گشت دیگر روزگاران قدیم
"شهراد میدری"
مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی
شور در سر داری و داری جوانی میکنی
مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت میکنم
دورترها می نشینی نغمه خانی میکنی
تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی میکنی
من نمیدانم چرا وقتی قرار بوسه نیست
باز هم لبهای خود را ارغوانی میکنی
مطمئن هستم برای کشتن من اینچنین
پلکها را تیر و ابرو را کمانی میکنی
روز روشن بافه بافه شانه بر مو میکشی
روی هم میریزی و با شب تبانی میکنی
تا میایم بیخیال گریه ی هر شب شوم
با خیالت میرسی پادرمیانی میکنی
خود بگو اصلن چه معنی میدهد این کارها
آخرش از دست خود، من را روانی میکنی
عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده
بس که هر شب شعری از من بایگانی میکنی
"شهراد میدری"
هوا نم نم، خیال دانه دارند
نوکی از بوسه ها مستانه دارنددوتا گنجشک زیر سقف بالکن
بدون وام مسکن لانه دارند
شهراد میدری
سفر حرفی دل آزار است گاهی
غم و اندوه بسیار است گاهی
بلیت ات رفت بی هرگونه برگشت
"خداحافظ" چه دشوار است گاهی
شهراد میدری
تمام دشت، داغ لاله لاله ست
پیاله در پیاله در پیاله ست
من و تو خمره خمره زیر خاکیم
شراب ما خدایا چند ساله ست؟
"شهراد میدری"
جهانی غرق خون و چاک چاک است
حساب هرکسی دیده ست پاک است
بپوشان چهره ات را ماه از امشب
قشنگی تو خیلی ترسناک است
"شهراد میدری
برای نمره، هستی آفریده
جهانی اوج و پستی آفریده
خدا یک دانش آموز است شاید
که ما را کاردستی آفریده
"شهراد میدری"
علاءالدینی از قوری بسازیم
پر از عیلام و آشوری بسازیم
بگو ای داریوش از خاب* برخیز
که چای امپراطوری بسازیم
شهراد میدری
از این دنیا کمی خوبی بسم هست
دو فنجان طلاکوبی بسم هست
غروب و چای سبز و جنگلی دور
تو باشی کلبه ای چوبی بسم هست
شهراد میدری
یکی پشت "بی. ام. و" تخت گاز است
بغل دستش سگی در خاب* ناز است
یکی هم کلیه اش را می فروشد
برای دخترش که بی جهاز است
شهراد میدری
شبی بی ماه بودن درد دارد
رفیق آه بودن درد دارد
خدا عاشق نبوده تا بفهمد
چه خاطرخاه* بودن درد دارد
شهراد میدری
کرشمه می رود عطر تنت را
چه بد مستی شده بوسیدنت را
حسود هرچه بند رخت هستم
که میگیرد بغل پیراهنت را
شهراد میدری