اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

اشعار شهراد میدری

شعر و ادب ایران زمین

کمتر گله کن فاصله تقصیر ندارد( شهراد میدری )

کمتر گله کن فاصله تقصیر ندارد
این دوری کم حوصله تقصیر ندارد

مجنون قدمش داغ نهاده ست به صحرا
پاهای پر از آبله تقصیر ندارد

زیر سر عشق است اجاقی که به جا ماند
خاکستر این قافله تقصیر ندارد

بی تاب نباش اینهمه با موی پریشان
این باد رها و یله تقصیر ندارد

تقصیر دلت بود که این گونه فرو ریخت
چشمان پر از زلزله تقصیر ندارد

تقویم فقط گفت بهار است وگرنه
پربستگی چلچله تقصیر ندارد

اندوه همان شادی سرریز جنون است
اشکی که شده هلهله تقصیر ندارد

لب بسته نبسته تو به این درد دچاری
حتا پس از این ها گله تقصیر ندارد

 

*شهراد میدری*

بعد از این میخاهی آهو باش میخاهی نباش( شهراد میدری )

بعد از این میخاهی آهو باش میخاهی نباش
خوش خرام دشت شب بو باش میخاهی نباش

مهربان نامهربان دیگر به حال من یکی ست
مرمر ایوان نه تو باش میخاهی نباش

پیرهن ابریشم گل دامن پروانه پوش!
پیله کن رقص هیاهو باش میخاهی نباش

بر درختان یادگاری خاستی حک کن نکن
دوست داری پنج وارو باش میخاهی نباش

با لبت زنبورها را مست شهدت شو نشو
پادشاه قصر کندو باش میخاهی نباش

کشف باد از روسری برداشتن های تو بود
حال دیگر موی هوهو باش میخاهی نباش

غرقه ی دریای چشمت کی به ساحل میرسد؟
زیر توفان پلک پارو باش میخاهی نباش

میکشد هرچند او ناز تو را و تابلوست
دلبر از نقاش جادو باش میخاهی نباش

من زمستانم به دنبال بهار من نگرد
میکشد عشقت پرستو باش میخاهی نباش

عاشقی دیوانه ام ورد لبم "تو" ، تو ببخش
میل میل توست با "او" باش میخاهی نباش

 

*شهراد میدری*

بهاری غرق گل، معنای پاییزی نمی فهمی ( شهراد میدری )

بهاری غرق گل، معنای پاییزی نمی فهمی 
غروب و نم نم و آه غم انگیزی نمی فهمی

ندیدی برگی از شاخه بیافتد، شرط می بندم 
شب هوهو و خش خش های یکریزی نمی فهمی

به فکر قهوه ات هستی که دارد میکشد دم باز 
دو چشم قهوه ی از غصه لبریزی نمی فهمی

حواست نیست دارم میزنم یخ پشت این شیشه 
گرسنه ماندن گنجشک جالیزی نمی فهمی

دل تو گرم هیزم های مصنوعی شومینه ست 
تو از "با مرگ در بیرون، گلاویز"ی نمی فهمی

فقط یک دانه ی کبریت، آنهم خیس از گریه 
شب و رگبار و باد و سوز پاییزی نمی فهمی

نبوده خانه ات روی گسل، چیز عجیبی نیست 
تکان شانه های زلزله خیزی نمی فهمی

تو هر گل را که خشکیده، طلایی رنگ می بینی 
غم و اندوه گلدان را سر میزی نمی فهمی

برایم نسخه پیچیده ست دکتر قرص ماهت را 
تبم بالاست اما تو که تجویزی نمی فهمی

وصیت نامه را شعری نوشتم تا بخانی، حیف 
به روی شاهرگ، چاقوی نوک تیزی نمی فهمی

جسارت کردم و گفتم: "عزیزم دوستت دارم" 
ببخش از اینکه حرف مهرآمیزی نمی فهمی

برو خوش بگذران با هرکسی که بیشتر دارد 
غزلبانو ! تو از عاشق شدن چیزی نمی فهمی

 

 

*شهراد میدری*

بیقرار آمدی اما به قراری که نبود ( شهراد میدری )

 

بیقرار آمدی اما به قراری که نبود 
ماه شهناز شدی در شب تاری که نبود

قد و بالای تو از ناز بنان برمی گشت 
مو پریشان و پشیمان بهاری که نبود

چتر بستی و نشستی چه سراپایت خیس 
روی قالیچه ی گلفرش اناری که نبود

صندلی بود، غزل بود، گل سرخ تو بود 
چشمهای تو ولی لحظه شماری که نبود

بغض کردی و پر از گریه سلامی گفتی 
دستی از مهر کشیدی به غباری که نبود

پلک وا کردم و با آه جوابت دادم 
آه جانسوخته ی مرد دچاری که نبود

در بغل تنگ گرفتی و مرا بوسیدی 
ریخت انگور به رگهای خماری که نبود

نم نم آرام، خدا داشت پیانو میزد 
شیشه ی پنجره ی خیس و بخاری که نبود

لحظه ی تلخ خداحافظی از راه رسید 
چشم ما خیره به هم آخر کاری که نبود

رفتی و هق هق تو توی خیالم پیچید 
اشک جا مانده ی تو روی مزاری که نبود

عشق تاوان گره خوردن آه من و توست 
بین تنهایی یک عاشق و یاری که نبود

 

 

"شهراد میدری"

بی شرف! اینهمه زیبا شدنت کافی نیست؟ ( شهراد میدری )

بی شرف! اینهمه زیبا شدنت کافی نیست؟ 
در دل هر غزلی جا شدنت کافی نیست؟

آینه آینه تالار ِ فریبایی ِ توست 
هر طرف محو ِ تماشا شدنت کافی نیست؟

اینهمه سیب نچین حضرت ِ خاتون ِ شگفت! 
نقش ِ تکراری ِ حوا شدنت کافی نیست؟

هر که یکبار تو را دیده شده مجنونت 
رحم کن بانو ! لیلا شدنت کافی نیست؟

گفته بودند پریناز، نگفتند اینقدر 
مایه ی ِ رشک ِ پری ها شدنت کافی نیست؟

لعنتی! ماه نشو، اینهمه شب قصه نگو 
شهرزاد ِ شب ِ یلدا شدنت کافی نیست؟

ملکه! اینهمه سرباز ِ عسل ریز بس است 
شهد ِ کندوی ِ غزلها شدنت کافی نیست؟

آی پروانه ترین پیرهن ابریشم ِ رقص! 
دشت تا دشت شکوفا شدنت کافی نیست؟

موشرابی ِ لب انگوری ِ چشم الکل ِ مست! 
پیک ِ هر بی سر و بی پا شدنت کافی نیست؟

دست بردار از این دلبری ات یعنی چه 
هر طرف ورد ِ زبانها شدنت کافی نیست؟

من که هر ثانیه ای بی تو برایم قرنی ست 
در دلی تنگ چنین جا شدنت کافی نیست؟

خسته ام می روم از بندر، توفانی کاش 
مردی آواره ی ِ دریا شدنت کافی نیست؟

 

 

شهراد میدری

باران که آمد جای من یک صندلی بگذار ( شهراد میدری )

باران که آمد جای من یک صندلی بگذار
در کلبه ای مشرف به شیبی جنگلی بگذار

پچ پچ بگو با پنجره بی پرده از یک راز
لب را به روی شیشه های صیقلی بگذار

دستی بکش روی غبار گنجه و بر میز
منجوق دوزی های سبز ململی بگذار

تن کن همان پیراهن رنگ سپیدت را
منت سر گلدان یاس مخملی بگذار

با من که دیگر نیستم برگرد تا دیروز
نام خودت را یک کلاس اولی بگذار

قایم کن آن دفترچه ی کاهی که پر شد را
مشقی که ننوشتی به پای تنبلی بگذار

برخیز زنگ کودکی ها خورد، باید رفت
تصمیم کبرا را برای ریزعلی بگذار

با من بیا از کوچه باغ برگفرش خیس
پا روی خش خش های زرد جنگلی بگذار

من خسته ام، سردم شده در قاب میلرزم
کتری به روی شعله های منقلی بگذار

بنشین تعارف کن به جای خالی من قند
فنجان چایم را به روی صندلی بگذار

از دورها دارد صدای گریه می آید
پروانه ای غمگین لب عکس علی بگذار

"عین" تمام "شین" و "قاف" این شقایق را
در خالی این خانه های جدولی بگذار

بنویس روی شیشه های مه : خداحافظ
با گریه زیرش نقطه چین.. شاید.. ولی.. بگذار

قوی قشنگم! پلک وا کن، بر لب آبیم
پر در پر تالاب ناب انزلی بگذار

 

 

*شهراد میدری*

پشت ِ زمین لرزید و نخل ِ بی سری افتاد( شهراد میدری )

پشت ِ زمین لرزید و نخل ِ بی سری افتاد
دیوار کوتاه آمد و روی ِ دری افتاد

سقفی کمانی شد، کشید از درد پشتش تیر
با تیرهایش بی هدف بر بستری افتاد

سنگی نشد بر سنگ بند و بند بند ِ دل
لرزید و چکه چکه از چشم ِ تری افتاد

هق هق صدای ِ گریه ای پیچید زیر ِ خاک
یک شانه ی ِ مردانه لرزان بر سری افتاد

دریا سراسیمه دوید و پا برهنه موج
توفان شد و بر صخره های ِ بندری افتاد

آواره ی ِ آوارها چشمان ِ خیس ِ ماه
فانوسکی پت پت کنان پشت ِ دری افتاد

روبان ِ مشکی دور ِ رز، پروانه ها مبهوت
از شمعدان ِ نقره شمع ِ دیگری افتاد

لرزید قاف و شاهنامه آخرش بد شد
سیمرغ شد دود و از او تنها پری افتاد

هرجای ِ خاکم دست بگذارم فقط زخم است
در طالع ِ هر استخانی خنجری افتاد

یک پیرزن نالید و قلیانش پر از آتش
وارونه شد در چاله ی ِ خاکستری افتاد

از دور می آید صدای ِ شروه ی ِ "فایز"
شاید که او هم یاد ِ "دلبر دلبر"ی افتاد*

با لهجه ی دشتی تمام ِ خاک می گرید:
"آخ تا کیامت داخ تو هر جیگری افتا" *

"دی رودم ای دی رود، ای کروون ِ کد بالات"
با گریه بر روی ِ عزیزش مادری افتاد

نه، نه ! زمین سیاره ی ِ خوبی نبود اصلن
باید به فکر ِ کهکشان ِ دیگری افتاد

دنیا برای ِ عاشقی جای ِ قشنگی نیست
شاید قرار ِ ما به صبح ِ محشری افتاد

شاید خدا با این سکوت ِ تلخ، شرمنده ست
از اینکه فکر ِ قصه ی ِ ویرانگری افتاد

این شعر هم هر واژه اش یک تکه آوار است
یک اتفاق ِ تلخ که در دفتری افتاد

 

"شهراد میدری"

یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم( شهراد میدری )

غزلی در حال و هوای روزهای بی برگشت دبستان:

 

یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم
دفتر ِ خط خورده ی ِ مشق ِ الفبا داشتیم

کفشهایی وصله دار و کوچک و شاید گِلی
یک دل اما بی نهایت مثل ِ دریا داشتیم

صبح میشد عطر ِ نان ِ تازه و چای و پنیر
سفره ای هرچند ساده.. دلخوشی ها داشتیم

زندگی یک ده ریالی بود در دست ِ پدر
پول ِ توجیبی که نه، انگار دنیا داشتیم

بوسه ی پُر مهر مادر وقت ِ رفتن هایمان
راه ِ خانه تا دبستان شور و غوغا داشتیم

نم نم ِ باران که میشد مثل ِ گنجشکان ِ خیس
از پی ِ هم می دویدیم و تماشا داشتیم

برگ بود و خش خش و بابای ِ پیر ِ مدرسه
باز هم پاییز ِ رنگارنگ و زیبا داشتیم

زنگ بود و صبحگاه و صف گرفتن هایمان
ناظم و یک خط کش و دلواپسی ها داشتیم

باز هم بوی ِ گچ و تخته سیاه و نیمکت
تا معلم تو میامد شوق ِ برپا داشتیم

شور حاضر، شوق حاضر، عشق حاضر، غم؟ نبود
باز حاضر غایبی دستی به بالا داشتیم

درمیاوردیم دفترهایمان از توی ِ کیف
مشق ِ شب هایی پُر از تصمیم ِ کبرا داشتیم

ریزش ِ کوه و قطار و ریز علی ِ مهربان
آتش ِ پیراهنش در سوز ِ سرما داشتیم

مُهرهای آفرین صد آفرین یادش بخیر
دفتری از بیست های ِ زنگ ِ املا داشتیم

باز نقاشی و یک جعبه مداد ِ رنگ رنگ
خانه ای با دودکش آن سوی ِ رویا داشتیم

"علم بهتر بود یا ثروت" نوشتن هایمان
آرزوهای ِ قشنگی زنگ ِ انشا داشتیم

زنگ ِ تفریح و هیاهو در حیاط ِ مدرسه
شوق ِ بازیگوشی دارا و سارا داشتیم

زنگ ِ قبلی قهر شاید بر سر ِ آلوچه ای
زنگ ِ بعدی آشتی.. در قلب ِ هم جا داشتیم

نامهای ِ یادگاری ِ کج و کوله چه شد؟
دزدکی بر نیمکت ها حق ِ امضا داشتیم

مثل ِ برق و باد رد شد کودکی هامان چه زود
خاب ِ شیرین بود شاید آنچه را ما داشتیم

کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزها
کاش در آن نیمکت ها همچنان جا داشتیم

 

شهراد میدری

باد موهای ِ تو را باز بهم میریزد ( شهراد میدری )

 

باد موهای ِ تو را باز بهم میریزد
مست میرقصد و با ناز بهم میریزد

تار در تار چه با شور میاندازد چنگ 
نت به نت خلوت ِ هر ساز بهم میریزد

شعر میخاند و می چرخد و پا می کوبد 
چین به چین دامنی از راز بهم میریزد

ناله سر میدهد از داغ ِ دل ِ مرغ ِ سحر 
شجریانی از آواز بهم میریزد

آنقدر شاخه نباتی تو که با هر غزلت 
حافظ و سعدی ِ شیراز بهم میریزد

پلک وا میکنی و چشم ِ تو کارون ِ من است 
پلک می بندی و اهواز بهم میریزد

نه فرودی و نه برخاستنی در توفان 
باز برنامه ی ِ پرواز بهم میریزد

بازی آغاز شده یا نشده مات ِ توام 
قلعه ویران، صف ِ سرباز بهم میریزد

عاشقت بودم و دلتنگ و نمیدانستی 
با همین آه، زمین باز بهم میریزد

میرسد شعر به پایان و جهان سردرگم 
پازل ِ هستی از آغاز بهم میریزد

 

 

"شهراد میدری"

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه ( شهراد میدری )

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه 
بی تو هر ثانیه ای را بشمارم، به تو چه

عشق من میکشد این گونه پلنگت باشم 
دل به مهتاب تو هر شب بسپارم، به تو چه

مست در آینه پلکی بزن، انگور بریز 
من که بی جرعه ی چشم تو خمارم به تو چه

دل من هرچقدر تنگ تو باشد باشد 
به درک اینهمه بی صبر و قرارم، به تو چه

بوسه از سیب لبت قند خیالم شد باز 
نیوتن هستم و افتاده فشارم، به تو چه

چه بخاهی چه نخاهی همه ی من شده ای 
همه ی زندگی و دار و ندارم، به تو چه

تو که یک بار به من شانه ندادی هرگز 
روی دیوار اگر سر بگذارم به تو چه

تو به دیوانگی ام هرچه دلت خاست بخند 
من اگر گریه کنم اشک ببارم به تو چه

دلخوش زندگی ات هستی و یارت، خب باش 
گیرم اصلن که کسی جز تو ندارم به تو چه

اصلن این گونه دلم خاسته، عیبی دارد؟ 
لب اگر بر لب عکست بگذارم به تو چه

دیر یا زود به عشق تو فرو خاهم ریخت 
می برد باد از این شهر، غبارم به تو چه

لب فرو بستم و یک عمر نگفتم حرفی 
جز همین شعر که بر سنگ مزارم.. به تو چه

 

"شهراد میدری"

کودکی که تکیه بر دیوار دارد بعد از این( شهراد میدری )

کودکی که تکیه بر دیوار دارد بعد از این
در نگاهش غصه ی بسیار دارد بعد از این

زیر پایش کارتن، در یک پیاده روی خیس
آسمان هم از لجش رگبار دارد بعد از این

یک ترازوی شکسته سهم او از دلخوشی ست
بغض سنگینی که با او کار دارد بعد از این

سیری ِ یک شهر را بر دوش آهش میکشد
سکه ای ناچیز از هر بار دارد بعد از این

چشمهای التماسش خیره بر هر رهگذر
با نگاه خسته اش اصرار دارد بعد از این

عابران در رفت و آمد، پرشتاب و بی خیال
او که سر بر شانه ی دیوار دارد بعد از این

آه از دنیا که شد سقف اش به روی او خراب
حس جا ماندن ته آوار دارد بعد از این

دور از چشمان عکسی که به خانه برنگشت
توی جیب کوچکش سیگار دارد بعد از این

دفتری با جلد پاره، یک مداد و یک کتاب
مشق هایی که غلط، بسیار دارد بعد از این

آب.. بابا ! نان چه شد؟ مانده ست " آ " یت بی کلاه
یک زمستان سوز لاکردار دارد بعد از این

"مرد که گریه.. " که گفته؟! گریه کن بر زندگی
زندگی که روی نکبت بار دارد بعد از این

هق هق پنهان مادر.. مرد صاحبخانه هیز..
همچنان این دردها تکرار دارد بعد از این

 

*شهراد میدری*

آمدی گریه کنی شعر بخانی بروی ( شهراد میدری )

 

آمدی گریه کنی شعر بخانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خاستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خاستی عین قضات همه/دانی بروی

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخانی بروی

 


"شهراد میدری"


  ادامه مطلب ...

گلی در باد می چینم که تا شیراز بفرستم( شهراد میدری )

 

گلی در باد می چینم که تا شیراز بفرستم
برای تو به دست اولین پرواز بفرستم

خیابان شر و شورت - ته بن بست دل دادن
کد ِ پستی آغوشت، دو بوسه باز بفرستم

کشم از دورها دستی "الاهه" روی موهایت
چه میشد با نسیم امشب برایت ناز بفرستم؟

بدون حرکتی مات توام در بازی عشقت
چرا دیگر به سوی قلعه ات سرباز بفرستم؟

شبم این روزها آن قدر دارد می نوازد تار
که باید از پس اجرای آن شهناز بفرستم

بم زیر صدایم شهرتان را لرزه میریزد
اگر گلپونه های وحشی آواز بفرستم

تمام آرزویش دیدنم در رخت دامادی ست
اجازه میدهی تا مادرم را باز بفرستم؟

امان از دست تو همشهری حافظ که من باید
به شوقت شعر پشت شعر تا شیراز بفرستم

 

 

"شهراد میدری"

گیسوانت را بباف، این باد هم شد زندگی؟( شهراد میدری )

گیسوانت را بباف، این باد هم شد زندگی؟
های و هوی اینهمه فریاد هم شد زندگی؟

مطمئنم در پی ویران شدن های منی
بامرام! آخر بگو بیداد هم شد زندگی؟

حرص دارم میخورم از بی خیالی های تو
خود بگو این "ح" و "ر" و "صاد" هم شد زندگی؟

گور بابای دل من خب بسوزانش ولی
اینهمه آتش زدن در باد هم شد زندگی؟

ترکمن بانو! چرا در/بند تهران نیستی؟
رفت و آمدهای عشق آباد هم شد زندگی؟

شور شیرین تو تکراری شده دیگر بس است
دلبری با تیشه ی فرهاد هم شد زندگی؟

از قشنگی های خود دیگر نگو با آینه
دوستی با آه این همزاد هم شد زندگی؟

یا نیا از خانه بیرون یا نشو این قدر ماه
در هراس از گشت بی ارشاد هم شد زندگی؟

قتلها زنجیره ایّ موی خودمختار توست
هی فروپاشی از این جلاد هم شد زندگی؟

با قفس خو کن عزیزم، پرگشودن های تو
در هوایی اینچنین آزاد هم شد زندگی؟

خش به خش پرسه نزن در خاب من پاییز را
برگ برگی که زمین افتاد هم شد زندگی؟

دلخوش این لایک کردن ها و کامنتت نباش
عاشقی با شعر و با شهراد هم شد زندگی؟

 

"شهراد میدری"

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟ ( شهراد میدری )

 

آمدی در خاب من دیشب چه کاری داشتی؟
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی!

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز!
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

شانه های خوشتراشت تخته سنگ مرمری
با شلال گیسوانت آبشاری داشتی

دلبری های تو نوبر، سایه سارت از حریر
چشمهای سبز و لبهای اناری داشتی

غرق در سمفونی زیبایی ات تن/بور تو
میزد ابرویت کمان/چه، موی تاری داشتی

گلنراقی بر لبت میخاند هی "من را ببوس"
از جوانی های حسرت یادگاری داشتی

شور شیرین ات درآورده دمار از هرچه سنگ
از سر فرهاد و تیشه، کوهساری داشتی

بند می آمد نفس های من از زیبایی ات
ماه بودی و پلنگ خوش شکاری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان!
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیر انداختی و گفتی آهسته سلام
لب فرو بستی نگاه شرمساری داشتی

خاستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه! نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش میکشیدی آه و میگفتی ببخش
سر به دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

مست آغوشم دهانت بوی تند بوسه داشت
با چنین مستی ولی چشم خماری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

رفتی و ناباورانه من کنار پنجره
عطر باران بود و بر شیشه بخاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش میشد باز در خابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن.. سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی

 

 

"شهراد میدری"